بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

تو دختري يا پسري

چی بگم

سلام گل یکدونه من♥امروز بلاخره شد که بیام و بگم شیطونکم حالا که 16ماه و 24روزشه چقدر ناز و مامانی شدی♥البته حتما عکسهای جدیدتو میذارم واست خوشگلکم تا دوستاتم ببینن باران من چه بزرگ و ملوس شده♥وای همین حالا دعوات کردم اخه چند وقتیه اب که میخوری بعدش لیوانو میکوبی به میز الان هم طبق الرژی همیشگیت به کار کردن من با لپ تاپ و کامپیوتر داری مانع نوشتنم میشی تا بعد بای    عاشقتم ارزومه به همه ارزوهای قشنگت برسی در بناه خدا ...
26 فروردين 1392

روزایی که گذشت

دخترکم 1ساله که به دلایل زیادی مثل شیط ونی خودت و عدم دسترسی به اینترنت و البته تنبلی مامان نتونستم سیر بزرگ شدنت رو واست به نمایش بذارم ولی ایشالله که بتونم جبران کنم این کم کاری رو♥از الانت اگه بگم 4 تا دندون خوشگل بالا داری و 4 تا پایین ′ راه میری و با هر قدمی که برمیداری شادی بی نهایتی رو به خونمون میدی‚چند کلمه ای رو هم صحبت میکنی مثلا با اون صدای قشنگت میگی بذا یعنی غذا میگی دست دددد یعنی دستت درد نکنه بسی ¿ مرسی بابایی رو بابی صدا میکنی اما عید که دایی احمد خونمون بود ازش یاد گرفتی که اسممو صدا کنی البته نصفه نیمه الهی قربونت برم بهم میگی سادا بعد هم خودت جواب میدی ب له البته به جای له میگی ا همینشم ا...
26 فروردين 1392

وایییییییییییییی بازم دندون اونم دو تا

وایییییییی عزیزم ٥ شنبه غروب وقتی عصرونه خوردیم دو تایی و بعد هم مشغول بازی شدیم متوجه یه چیز سفید روی لثه بالایی شدم با دقت که نگاه کردم دیدم ای دل غافل تو یکی از دندونای اسیابت رو دراوردی و من  اصلا متوجه نشده بودم اخه تو فقط ٤ تا بالا ٤ تا  پایین دندون داشتی خلاصه خیلی ذوق زده شدم وبه بابایی وبعد هم به مادر جون زنگ زدم و بعد از کلی ذوق کردن وقتی خواستم دوباره دندونت رو ببینم دیدم واییی خدا جون یه دندون دیگه هم سمت چپ دراوردی که دوباره مراسم زنگیدن شروع شد و کلی ذوق کردم راستی جمعه با همکار بابایی و پسر عمه بابایی رفتیم ددر و کلی بهت خوش گذشت اونجا هم من متوجه شدم که پارسا کوچولوی خاله هانیه و اقا قاسم< دوست خانوادگی و ه...
26 فروردين 1392
1